:: روز از نو ::

یادداشت هایی در حوزه فرهنگ و هنر گاهی وقتها هم سیاست
طبقه بندی موضوعی

۱۲ مطلب با موضوع «روز نوشت ها» ثبت شده است

در مورد بدرقه و وداع با جناب سید حسن نصرالله

دوشنبه, ۶ اسفند ۱۴۰۳، ۰۸:۱۱ ب.ظ

تشییع سید حسن نصرالله
 

بدرقه باشکوه سید م‌قاومت در لبنان در دنیای امروز حجت های زیادی برای انسان های این روزگار دارد. لبنانی که خانه  مسیحی و مسلمان و درزی ها است و هرکدام از پیروان این ادیان و مذاهب هم برای خود رایی و نظری دارند که در روزگار نه چندان دور،‌  که هنوز نیم قرن از وقوع جنگ های داخلی لبنان نگذشته؛ کار را به برادر کشی هم رساندند. اما حالا مردم همین کشور در بدرقه عالم مجاهد شیعه حاضر می شوند و با اشک چشم با او خداحافظی میکنند.

سید بزرگوار مسیر مصلحانه ی امام موسی صدر را ادامه داد. کلیدی ترین راهبردش را وحدت و انسجام ملی می دانست و برای همین هم هر کس را با هر عقیده ای تکریم می کرد. درگیر ظواهر و مسائل فرعی نشد. خط قرمزش هم تفرقه و جدایی در بین مردم بود.

حتما سید در این سالها از خیانت ها و نامردی های بعضی از سیاستمداران لبنان خون دل بسیار خورده است؛ اما یاد نداریم قدرت اعجازگون سخنرانی ها و نطق های پر جذبه اش را خرج سیاسی بازی های داخلی کرده باشد.

سید که فرماندهی محور م‌قاومت را در بیش از سه دهه بر عهده داشت،‌ توانست قداست و شرافت مفهوم م‌قاومت را برای آحاد ملت تبیین کند و اکثریت را با خود در این مسیر سخت،‌ همراه سازد. در جامعه لبنان هم مثل هر جامعه دیگر،‌ تشتت و تفاوت آرا وجود دارد و حتما گروه و دسته ای هم مخالف سید و مکتب سید بودند و هستند؛‌ اما آنچه به چشم می آید،‌ همراهی توده مردم با سید است.

اما درسی که باید از دیروز لبنان بگیریم این است که می توان در یک جامعه با دین و مسلک های متفاوت و با آراء و نظرهای کاملا متضاد هم بگونه ای عمل کرد و سخن گفت و تبیین کرد که مفاهیم مقدسی چون م‌قاومت درگیر دوگانه سازی هایی برای انتقام گیری های سیاسی و دعواهای بچه گانه نشود. اتفاقا بعضی از بزرگوارانی که زحمت کشیده بودند و در آیین تشییع سید عالیقدر شرکت بودند باید درس بگیرند و ان شاء الله بعد از بازگشت به کشور با نگاه ملی،‌ بنویسند و سخن بگویند.

  • مدیر وبلاگ

درباره نماینده محترم ولی فقیه در استان کردستان

سه شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۶:۱۶ ب.ظ

 

آیت الله پورذهبی

سالها قبل یکی از برنامه سازان موفق معارفی رسانه ملی برنامه ای متفاوت تولید کرد. او میگفت در مسیر ساخت برنامه یک مشکل جدی داریم آنهم پیدا کردن عالمانی است که با زبان روز و ادبیات آشنا برای جوانان معارف را بیان کنند. چند قسمتی آن برنامه موفق ادامه داشت نهایتا هم همانطور که برنامه ساز پیش بینی میکرد ک
ار متوقف شد چون پیدا کردن کارشناسانی با ویژگی گفته شده خیلی خیلی سخت بود.


دیروز در جریان ماموریت #کردستان و سفر به شهر #سنندج، توفیق شد دقایقی را در خدمت آیت الله پورذهبی نماینده محترم ولی فقیه در استان باشیم. از همان لحظه ورود ایشان رفتار و سلوک شان با سایر بزرگوارانی که در این کسوت دیده بودم متفاوت بود.

وقتی هم شروع به صحبت کردند یاد آن نکته دوست برنامه ساز افتادم. صحبت کردنی ساده و صمیمی در عین حال که وقار و متانت و تواضع در بالاترین حد بود. از ظاهر صحبت کردن شان هم که بگذریم اولین بزرگواری بودند که بلافاصله بعد از سلام و شروع سخن عملیاتی و میدانی از احوال کتابخانه های استان سخن گفتند. قبلا هم شنیده بودم تیم مدیریتی استان را در بازدید های سطح استان همراه می کنند اما تازه بعد از بیان خودشان فهمیدم این همراه کردن با یک راهبرد و برنامه قبلی است.

به جزئیات بازدید های خود اشاره کردند از شهرستان هایی که رفته اند و اینکه قسمت ثابت سفرهایشان با خبر شدن از وضعیت کتابخانه های استان است؛ چرا که باید کتابخانه حالش خوب باشد تا نوجوانان و جوانان برای رفتن به کتابخانه شوق داشته باشند. کتابخانه در برنامه ایشان یک ضلع بود و کانون پرورش فکری و مجموعه های ورزشی وزارت ورزش و جوانان دو ضلع دیگر. در بین سخنانشان به نکته ای اشاره کردند و گفتند امروز به یادداشت هایم مراجعه کردم و تاریخ دقیق و مشخصات کتابخانه را فرمودند. این هم نشانه ای دیگر بود که هم برنامه دارند و هم رسیدن به اهداف برنامه را پایش میکنند.


خلاصه عرض کنم با حفظ احترام سایر بزرگواران، اما به نظر می رسید شیوه و سلوک حاج آقای پورذهبی با سایرین متفاوت بود و بسیار درس آموز بود و حتما این بزرگوار و امثال ایشان با تسلط بر معارف ناب دینی و با شیوه و سلوک به دور از تعارفات و قالب های تصنعی ساخته شده در جذب جوانان و مردم به دین و دینداری حتما موفق خواهند بود.

** دیدار با نمایندگان محترم ولی فقیه و استانداران از جمله برنامه های ثابت سفرهای استانی دبیرکل نهاد در این دوره مدیریت نهاد کتابخانه های عمومی کشور است.

  • مدیر وبلاگ


#تا_خمینی_شهر روایت یک کارگزار صادق و خالص انقلاب اسلامی است. کسی که به فرمان امام خمینی که فرمود بشاگرد را دریابید با عشق و ایمان لبیک گفت. قید زندگی کارمندی بی دردسر را زد و رفت در مسیر سخت و پر زحمت و خود را به بشاگرد رساند و بعد از تقریبا دو دهه یک خمینی شهر در قلب بشاگرد از خود به یادگار گذاشت تا همیشه مردم یادشان باشد جایی که از نظرها پنهان بود و برای همه فراموش شده بود را امام بزرگوار به دست سرباز مکتب و خادم ملت احیا کرد.
حالات #حاج_عبدالله_والی درس آموز است و #تا_خمینی_شهر پر است از روایت های ناب. یکی از این درس ها اخلاص عجیب این جهادگر بزرگ مکتب امام است.

حضرت آقا ، یک سال بعد از فوت حاج عبدالله خطاب به برادران ایشان در بیان اهمیت اخلاص حاج عبدالله والی می فرمایند : (+)

اینجور کارهای بی‌سروصدا و خاموش و خالصانه، نه فقط برای شما پیش خدای متعال درجه و مرتبه درست میکند، بلکه در کل بنای جمهوری اسلامی اثر میگذارد، مثل سیمانی است که در یک بنایی تزریق کنند و آنرا مستحکم کنند. با انجام اینجور کارهای مخلصانه، بنای جمهوری اسلامی مستحکم میشود بدون اینکه کسی بفهمد. یعنی وقتی در گوشه و کنار کشور، در بین مردم، کسانی هستند که کار را برای خدا میکنند، کار را مخلصانه انجام میدهند، دنبال هیاهو و جلب نظر این و تحسین آن نیستند، یکی از خواصش این است که اصلاً خود این، بنا را مستحکم میکند، مثل روحی که در یک کالبدی بدمند. بنابراین، این کارهای شماها اینجور ارزش دارد ...
***
برای همین است که امروز را که مصادف است با سالروز ارتحال حاج عبدالله والی، در تقویم خودم روز کارگزار انقلاب اسلامی نامگذاری کردم چون بهترین شاخص ها برای شناختن کارگزار نظام در احوالات این سرباز جهادگر مخلص انقلاب اسلامی دیده می شود. اگر کارگزار نظام در این مسیر باشد دیگر خبری از بسیاری از بداخلاقی ها نیست. همانطور که مردم بشاگرد عاشق حاج عبدالله شدند و هواداراش بودند، بدون نیاز به پول پاشی و راه انداختن کمپین ها و تبلیغات محیطی و فیلم و سریال و خبر و گزارش مردم برای کارگزاران ارزش و احترام فراوان قائل خواهند بود.


کارگزار انقلاب اسلامی باید از جان مایه بگذارد و در هر حوزه ای که خدمت میکند متمرکز شود و پست و مقام و جذابیت های دنیا برایش احساس تکلیف کاذب خلق نکند بماند و بماند تا یک خمینی شهر بسازد تقدیم ملت کند.


::
#تا_خمینی_شهر روایت زندگی مجاهدانه حاج عبدالله والی مصداق یک کار تمیز فرهنگی است که #صهبا آنرا منتشر کرده است

  • مدیر وبلاگ

روزی روزگاری ایران

شنبه, ۵ تیر ۱۴۰۰، ۰۷:۰۴ ب.ظ

با افتخار ایرانی

این کشور حاکم بخود کم ندیده؛ در همین دویست سال اخیر یک فتحعلی شاه را دیده که در بحبوحه جنگ ایران و روس دل خوش کرد به وعده ی یک جن گیر و رمال برای از بین بردن فرمانده سپاه دشمن در برابر تفاوت تکنیکی و تکنولوژیک ارتش دشمن، یکی دیگر هم رضاخان و پسرش که چنان زرق و برق فرنگ چشمانشان را بسته بود که فکر میکردند اگر راه تقلید ظاهری را پیش بگیرند ره چند ده ساله را یک شبه طی میکنند. آن روز که دنیا هر مقطع زمانی اش به کشف و اختراعی معروف میشد اینجا بالماسکه و کشف حجاب و دین زدایی شد استراتژی پیشرفت حاکمان.
در این میان هم جماعت منورالفکر دائم درگوش مردم این کشور می خواند که ما نباید وقت مان را برای راه رفته غرب تلف کنیم و پیشرفت الکی الکی نیست نتیجه اش میشد پشت سر غرب راه رفتن…
اما امروز این تصویر روزگار دیگر ایران را به رخ جهان کشید. با کار و روحیه جهادی و باور ما می توانیم دانشمندان این کشور دست به کار شدند و راه حل بزرگترین مسئله ی بحرانی دنیا را در داخل کشور بدست آوردند و امروز شخص اول این کشور که سالهاست موضوع #اعتمادبهنفس_ملی ، تولید داخل و خودکفایی و جهاد اقتصادی و اقتصاد مقاومتی و … را برای برون رفت مشکلات بیان میکند، در میان آخرین افراد گروه دارای اولویت دریافت واکسن، اولین آنها شد تا از واکسن ساخت داخل استفاده کند. 
فرق این روزگار ایران با آن روزها همین است. رهبری داریم که در عمل ثابت کرده ایران را دوست دارد و ایران را قوی می خواهد و در هر بیانش  برای رسیدن به عزت و جایگاه واقعی این ملت امید می دهد. 
اما دشمن نمی خواهد ایران قوی باشد در این راه، هم خرابکاری می کند و هم بدعهدی و هم جنگ روانی راه می اندازد تا این توفیق ها را یا کتمان کند یا کمرنگ جلوه دهد.

  • مدیر وبلاگ

ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را...

سه شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۵۱ ق.ظ

نمایی از حرم حضرت عبدالعظیم

انسان امروز این‌قدر مغرور قدرت علم و گرفتار روزمرگی‌های زندگی مادی شده که فراموش کرده اصلا یک بُعد روحانی هم دارد. اگر هم به مناسک مقید است و اهل عمل به دستورات دینی است از روح و کنه فلسفه مناسک غافل است. به سنت الهی بشر به اینجا که می‌رسد یک تلنگر می‌خواهد تا باز به خود بیاید و قدری به بعد روحانی خلقتش متوجه شود.

ویروس کرونا که چند ماهی است از چین سفرش را شروع کرده امروز تقریبا تمام دنیا را درگیر کرده است و عجز انسان مغرور و غافل مادی را به رخش کشیده. سه ماهی که این ویروس مهمان ناخوانده این سرزمین شد بسیاری از هم میهنانمان به سوگ عزیزان‌شان نشستند و بسیاری در دام بیماری گرفتار آمدند و با تلاش کادر درمانی توانستند بیماری را پشت سر گذارند. اما حضور این مهمان ناخوانده محدودیت‌هایی را برای همه مردم به همراه داشت. از تعطیلی مدارس برای بچه‌ها گرفته تا تعطیلی کسب و کارها و جمع شدن بساط دید و بازدید‌ها و... اما در این میان تعطیلی مساجد و اماکن زیارتی مهم بود.

ابتدای این محرومیت‌ها خیلی اهمیت ماجرا مشخص نبود. دانش‌آموزان سرخوش تعطیلی زودهنگام بودند. کارمندان به خیال این‌که به کارهای فشرده روزهای پایان سال می‌پردازند خوش بودند. تماس‌های تصویری تسکینی بود بر دوری و دلتنگی از خویشان و نزدیکان. اما انگار کرونا آمده بود که بماند و این ماندگاری سرخوشی‌ها و خوشحالی را به یأس و ناامیدی تبدیل کرد. آرام آرام دانش‌آموزان قدر مدرسه را دانستند و درک کردند که کارکرد مدرسه فقط آموزش دروس نیست و اجتماع هم‌نسلان کارکرد‌های دیگر آموزشی هم دارد. گرمای نگاه عزیزان را در تماس‌های تصویری نمی‌شد درک کرد و دیگر این نوع ارتباط‌ها تسکین دل‌تنگی‌ها نبود.

اما تازه فقدان مسجد و زیارت خودش را نشان می‌داد. حتما حکمتی بود که این ویروس همه ایام سال را گذاشته بود و درست با شروع فصل بندگی و عبادت سر و کله‌اش پیدا شده بود. حرم‌هایی که همیشه مأمن و ملجأ بودند حالا درشان به روی مشتاقان بسته شده بود. بی‌پناهی دردی بود روی درد‌های دیگر. این فرصتی بود که بخود بیاییم و بدانیم که تا امروز قدر حرم و مساجد را ندانسته بودیم. فکر می‌کردیم همیشه هست و حالا وقتی هم به زیارت می‌رویم دقایقی هستیم و بعد هم تا زیارت بعدی خداحافظی می‌کنیم و انگار زیارت برای ما تضمین شده بود که همیشگی است.

شاید هیچ‌کس تصور هم نمی‌کرد روزی در این حرم‌ها و اماکن زیارتی به روی مردم بسته شود. حکایت ما شد حکایت همان ماهی که سعدی گفت تازه وقتی قدر آب را می‌داند که از دریا محروم می‌شود. حالا که قدر نعمت زیارت و عبادت برای‌مان روشن شده قرار است در حرم‌ها را هر چند برای ساعات محدود باز کنند باز هم ملجأ و پناه درماندگان باشند.

ای‌کاش قدر بدانیم باز هم مغرور و غافل از نیازهای معنوی‌مان نباشیم نصیحت جناب بیدل دهلوی را پیش دیده قرار دهیم:

 به نومیدی دل از زنگ هوس‌ها پاک می‌گردد  /  گرش صیقل کنی از سودن دست ندامت کن ...  

و پس از ورود به حرم‌های مطهر این بیت صائب را زمزمه کنیم:

 من که گم کرده خود یافتم اینجا صائب /  دیگر از کوی خرابات چرا برخیزم؟

 

* دست اندرکاران خوش سلیقه ی روزنامه جام جم به مناسبت بازگشایی حرم ها و اماکن زیارتی ویژه نامه ای را در اولین روز کاری روزنامه پس از بازگشایی اماکن زیارتی - 6 خرداد 1399 - تهیه و منتشر کردند و قسمت شد این چند خط از من هم در کنار مطالب خوب و خواندنی اساتید و بزرگواران قرار گیرد. خدا را شکر... 

مطالب خواندنی این ویژه نامه را اینجا و اینجا ببینید.

* عکس یادگاری از آخرین زیارت حرم حضرت عبدالعظیم الحسنی پیش از تعطیلی حرم در زمستان سال گذشته است.

  • مدیر وبلاگ

ای امید نا امیدی های من

چهارشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۸، ۰۸:۰۱ ب.ظ

۱. بیمارستان ویژگی های خاصی دارد. یکی از ویژگی هاش آمد و رفتن هاست. نمی شود بیش از سه چهار روز در یک بخش باشی و این رفت و آمد ها به چشمت نیاید. بعضی ها جعبه شیرینی به دست از سر بخش راه می افتند و خنده کنان خبر مرخصی شان را می دهند و کام دیگران را شیرین می کنند. بعضی هم نا امید از اسباب زمینی و غافل از لطف و حمکت خدا بی سر و صدا زیر بغل مریض شان را می گیرند از کادر خارج می شوند. یکی دیگر از ویژگی های بیمارستان زیاد یاد خدا کردن است. شاید هیچ جای دیگری در این شهر مردم اینقدر نام خدا را تکرار نمی کنند. البته اینجا هستند کسانی که از خدا شاکی هستند که چرا کارشان به اینجا رسیده و ...

۲. امروز یازدهمین روزی است که پدرم روی تخت بیمارستان است. بی تعارف اعتراف می کنم هیچ وقت معنی واژه غم و غصه را تجربه نکرده بودم. دیدن پدر روی تخت بیمارستان سخت سخت است. سخت تر اینکه پدر راه به راه و بی بهانه عذر خواهی می کنند و حلالیت می طلبند بابت زحمتهایی که بی تعارف رحمت است و لطف خدا برای من.

پدرم در تمام این یازده روز مدام شکر خدا می گوید. مریض کم ندیده ام البته به اندازه خودم. بیمارانی دیده ام که مدام از خدا سئوال می کردند چرا من ؟؟؟ 

شاید فکر کنید شکر گفتن به زبان که چیزی نیست و  از دل ایشان که خبر نداریم؟ اما من که سه روز تشنگی شان را دیده ام و در همه مراحل  سخت درمان،  شاهد شکر همراه با اشک شان بودم ؛ یقین است که وقتی می گویند الحمدلله علی کل حال از عمق وجود و با همه احساس شان می گویند. 

۳. یکی دیگر از ویژگی های بیمارستان نازک بودن مرز بیم و امید است. درست همان لحظه که نا امیدی تمام وجودت را فرا گرفته خبر خوشی می آید که فلان واکنش بدن نشانه ای است برای بهبود و یا اینکه مثل دیروز خبر می دهند سریع راهی شوید برای پیوند. بعد از چند روز کلافگی و غصه خوشحال می شوی و در ذهنت نقشه می کشی که چکار ها و چه سفر ها و چه دورهمی ها که برپا می کنیم و قدر با هم بودن را می دانیم و ... اما خبر می دهند اعزام بی اعزام و همه بنای بزرگ آرزوها و نقشه ها فرو می ریزد و تو می مانی و همان غم و غصه این یازده روز. 

۴. اما سرم را که بالا می آورم پدرم را می بینم که با این همه درد،  لبش جز به شکر وا نمی شود.

شرمنده خدا  می شوم که چرا دربرابرش تسلیم نیستم و این همه لطف و مهربانی اش را ندید گرفته ام... 

اوست امید نا امیدی های من ...  یا منتهی الرجایا لطف آنچه تو اندیشی و حکم آنچه تو فرمایی 

 

**  این یادداشت روزنوشتی است که 13 آذر 96 نوشته ام؛ چون خاطره ای بود خواستم مرورش کنم و اینجا منتشر کنم

  • مدیر وبلاگ

روایت های روزانه اربعین نود و هشت (1)

يكشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۵:۳۲ ب.ظ

سفره داری برادران عراقی

۹۸.۰۷.۱۸
اتوبوس جلوی یک حسینیه ایستاد و مسئول گروه گفت سریع نماز را بخوانید و بیایید چون معلوم نیست چه وقتی به نجف برسیم. همه سریع وضو گرفتند و به نماز ایستادند. وقتی نماز دوم هم تمام شد چند برادر عراقی آمدند و تعارف کردند. سر سفره ی شامی که تدارک دیده بودند. مسئول گروه گفت اگر دعوتشان را رد کنیم خوب نیست ...
بدون سر و صدا و شلوغ بازی پذیرایی کردند و هر کس هر چه میخواست برایش فراهم میکردند.
یاد شب تاسوعا افتادم و هیئتی که رفته بودم. جوانی با یک کیف کنار سبد غدا ایستاده بود و جوان دیگری از خدمتگزاران هیئت آمد و گفت با عرض معذرت باید کیف تان را ببینم. آن جوان هم جلوی جمعیتی که شاهد ماجرا بودند سرخ و سفید شد و کیفش را باز کرد و غذایی هم در کیف نبود.
به این فکر میکردم که اگر غذایی تهیه می شود برای توزیع بین عزاداران است بگیر و ببند ندارد و چند هزار پُرس غذا میتواند یک لحظه خجالت کشیدن آن گریه کن امام حسین را جبران کند.
اینجا ماجرا فرق دارد اصل قصه اکرام زائران و عزاداران است نه هیچ چیز دیگر؛ برای همین وقتی غذایی تعارف میکنند سنگینی نگاه منت دار را ندارد و فقط و فقط اخلاص در محبت اهل بیت علیهم السلام است که در نگاه برادرانه شان موج می زند... 

  • مدیر وبلاگ

چرا از امر به معروف و نهی از منکر غافلیم؟

سه شنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۸، ۰۳:۴۱ ب.ظ

علم عزاداری

از هر کس که بپرسیم امام حسین علیه السلام چرا قیام کرد و آنگونه ایستادگی کرد؟ حتما پاسخ خواهیم شنید که برای احیای امر به معروف و نهی از منکر . پس چطور می شود که نسبت به یادآوری و تذکر معروف ها غافلیم و از بازداشتن از منکرها سرباز می زنیم؟ 
اشتباه نشود هدف از نوشتن این چند خط نه سیاسی است و نه اجتماعی بلکه کاملا فردی است.
وقتی سیاسی و اجتماعی می شود حواسمان از خودمان پرت می شود. در فکرمان هزار مقصر و مسئول ردیف می کنیم و از خودمان غافل می شویم غافل از اینکه اول باید از خود شروع کنیم! یعنی سنسورهایمان نسبت به معروف و منکر فعال باشد. اگر فعال بود حتما واکنش نشان می دهد. اما اگر بی تفاوت باشیم نتیجه اش می شود هزار و یک گرفتاری ...
بعضی وقتها هم سنسورها کار می کند اما ملاحظات و رودربایستی ها زبانمان را قفل می کند. 
پدر و مادری که خطاهای آشکار فرزند دلبندشان را می بینند اما دائم قربان صدقه اش میروند، برادری که خطای برادرش را می بیند اما دلش نمی آید که برادر را ناراحت ببیند، همسری که نمی خواهد همسرش را با یک نهی از منکر ناراحت کند، کارمندی که ملاحظات شغلی او را از یک تذکر به مافوق باز میدارد و ... همگی با وجود تفاوت زبانی و زمانی اهل کوفه هستند و وقتی موقع تشخیص و تفکیک حق از باطل باشد همان راه را میروند که اهل کوفه بدبخت رفتند.
ای همه ما بیاییم مسئولانه تر دور و برمان را بپاییم و اگر کسی را دیدم که بخاطر نهی از منکر مورد انتقاد قرار گرفته صریحا حمایت کنیم. 
اگر این روحیه بود شاهد خیلی از مصیبت ها نبودیم...

 

امر به معروف
نهی از منکر
واجب شرعی
ما مسئولیم

  • مدیر وبلاگ

شب هشتم محرم؛ به یاد مهدی شادمانی

يكشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۸، ۱۱:۲۸ ق.ظ

شب هشتم محرم به یاد مهدی شادمانی

 

نمی دانم چه شد که چهارشنبه در بین جمعیت روی صندلی مقابل احسان حسینی نسب نشستم و روایت مهدی شادمانی از شب هشتم_محرم و ارادتش به حضرت علی اکبر را از بیان او شنیدم. هر کلمه و جمله ای که می گفت انگار خودش هم باورش نمی شد که توانسته بغض اش را کنترل کند. کلمه به کلمه متن برای من پیام داشت . پیام هایی که از لحظه شنیدن خبر فوت مهدی شادمانی برای من مثل هشدار بود. شاید بخاطر اینکه هم سن و سال بودیم.
من اصلا قرار نبود آنجا باشم و بودم؛ حالا شادمانی داشت برای من که حتی یکبار هم او را از نزدیک ندیده بودم و در این دو سه روزی که از رفتنش می گذشت، مدام به فکرش بودم، روایت عشقش به امام حسین علیه السلام و حضرت علی اکبر را از زبان رفیقش می خواند. از همان لحظه شنیدن خبر فوتش به این فکر می کردم حتما شادمانی امام حسینی زندگی کرده که آخرین روز عمرش مقارن شد با اولین روز بزم ماتم ارباب بی کفن و همه در هر بزمی در این ده روز ویژه یادش می کنند.
احسان حسینی نسب هر چه روایت را جلوتر می برد برایم بیشتر ارادت شادمانی ثابت می شد.
امشب هم شب هشتم محرم است. قبل از رسیدن به هیئت مدام در فکر روایت شادمانی بودم و ماجرای ترافیکی که پیش رویش برای رسیدن به تکیه دزاشیب بود و نا امیدی اش از رسیدن و امیدی که در نا امیدی پیدا کرد و بالاخره رسید و یکبار دیگر برای شه زاده علی اکبر به سر و سینه زد...
امشب با خودم فکر می کردم قدر این حضور را نمی دانیم و چشم بر هم زدنی چقدر زود دیر می شود. واقعا معلوم نیست سال بعد شب هشتم در چه حالی باشیم اصلا باشیم یا نباشیم و اگر هم باشیم توانی برای شرکت در مجلس روضه داشته باشیم یا نه...
زندگی هایمان داستانی است که تعلیق و گره گشایی اش معلوم نیست پس از خدا بخواهیم به حق حرمت این عزاداری ها بهترین ها را درِ خانه امام حسین علیه السلام برایمان رقم زند.

 

* مهدی شادمانی در مجموعه کاشوب نشر اطراف روایتی دارد به نام واحد شمیرانی، احسان حسینی نسب همین روایت را خواند.

* عکس از صفحه اینستاگرام چهارشنبه های تهران 

  • مدیر وبلاگ

ردپای مادر؛ از لوزان تا تهران

پنجشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۱۵ ب.ظ

ردپای مادری؛ از لوزان تا تهران

گاهی سه موضوع مثلثی را شکل می دهند که ذهن را قاب می گیرند .و البته که این موضوعات مرتبط چندین ضلع دیگر هم می‌توانند داشته باشند. اما آنچه دلیل نوشتن این یادداشت شد کنار هم قرار گرفتن سه موضوع مرتبط با یکدیگر است. مثلثی با سه ضلع که یکدیگر را کامل میکنند و هر سه با هم واژه "مادر" را قاب میگیرند.  اما حالا این سه موضوع کدام اند و چه ارتباطی با هم دارند؟  

  • مدیر وبلاگ