:: روز از نو ::

یادداشت هایی در حوزه فرهنگ و هنر گاهی وقتها هم سیاست

:: روز از نو ::

یادداشت هایی در حوزه فرهنگ و هنر گاهی وقتها هم سیاست

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

چرا از امر به معروف و نهی از منکر غافلیم؟

سه شنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۸، ۰۳:۴۱ ب.ظ

علم عزاداری

از هر کس که بپرسیم امام حسین علیه السلام چرا قیام کرد و آنگونه ایستادگی کرد؟ حتما پاسخ خواهیم شنید که برای احیای امر به معروف و نهی از منکر . پس چطور می شود که نسبت به یادآوری و تذکر معروف ها غافلیم و از بازداشتن از منکرها سرباز می زنیم؟ 
اشتباه نشود هدف از نوشتن این چند خط نه سیاسی است و نه اجتماعی بلکه کاملا فردی است.
وقتی سیاسی و اجتماعی می شود حواسمان از خودمان پرت می شود. در فکرمان هزار مقصر و مسئول ردیف می کنیم و از خودمان غافل می شویم غافل از اینکه اول باید از خود شروع کنیم! یعنی سنسورهایمان نسبت به معروف و منکر فعال باشد. اگر فعال بود حتما واکنش نشان می دهد. اما اگر بی تفاوت باشیم نتیجه اش می شود هزار و یک گرفتاری ...
بعضی وقتها هم سنسورها کار می کند اما ملاحظات و رودربایستی ها زبانمان را قفل می کند. 
پدر و مادری که خطاهای آشکار فرزند دلبندشان را می بینند اما دائم قربان صدقه اش میروند، برادری که خطای برادرش را می بیند اما دلش نمی آید که برادر را ناراحت ببیند، همسری که نمی خواهد همسرش را با یک نهی از منکر ناراحت کند، کارمندی که ملاحظات شغلی او را از یک تذکر به مافوق باز میدارد و ... همگی با وجود تفاوت زبانی و زمانی اهل کوفه هستند و وقتی موقع تشخیص و تفکیک حق از باطل باشد همان راه را میروند که اهل کوفه بدبخت رفتند.
ای همه ما بیاییم مسئولانه تر دور و برمان را بپاییم و اگر کسی را دیدم که بخاطر نهی از منکر مورد انتقاد قرار گرفته صریحا حمایت کنیم. 
اگر این روحیه بود شاهد خیلی از مصیبت ها نبودیم...

 

امر به معروف
نهی از منکر
واجب شرعی
ما مسئولیم

  • مدیر وبلاگ

شب هشتم محرم؛ به یاد مهدی شادمانی

يكشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۸، ۱۱:۲۸ ق.ظ

شب هشتم محرم به یاد مهدی شادمانی

 

نمی دانم چه شد که چهارشنبه در بین جمعیت روی صندلی مقابل احسان حسینی نسب نشستم و روایت مهدی شادمانی از شب هشتم_محرم و ارادتش به حضرت علی اکبر را از بیان او شنیدم. هر کلمه و جمله ای که می گفت انگار خودش هم باورش نمی شد که توانسته بغض اش را کنترل کند. کلمه به کلمه متن برای من پیام داشت . پیام هایی که از لحظه شنیدن خبر فوت مهدی شادمانی برای من مثل هشدار بود. شاید بخاطر اینکه هم سن و سال بودیم.
من اصلا قرار نبود آنجا باشم و بودم؛ حالا شادمانی داشت برای من که حتی یکبار هم او را از نزدیک ندیده بودم و در این دو سه روزی که از رفتنش می گذشت، مدام به فکرش بودم، روایت عشقش به امام حسین علیه السلام و حضرت علی اکبر را از زبان رفیقش می خواند. از همان لحظه شنیدن خبر فوتش به این فکر می کردم حتما شادمانی امام حسینی زندگی کرده که آخرین روز عمرش مقارن شد با اولین روز بزم ماتم ارباب بی کفن و همه در هر بزمی در این ده روز ویژه یادش می کنند.
احسان حسینی نسب هر چه روایت را جلوتر می برد برایم بیشتر ارادت شادمانی ثابت می شد.
امشب هم شب هشتم محرم است. قبل از رسیدن به هیئت مدام در فکر روایت شادمانی بودم و ماجرای ترافیکی که پیش رویش برای رسیدن به تکیه دزاشیب بود و نا امیدی اش از رسیدن و امیدی که در نا امیدی پیدا کرد و بالاخره رسید و یکبار دیگر برای شه زاده علی اکبر به سر و سینه زد...
امشب با خودم فکر می کردم قدر این حضور را نمی دانیم و چشم بر هم زدنی چقدر زود دیر می شود. واقعا معلوم نیست سال بعد شب هشتم در چه حالی باشیم اصلا باشیم یا نباشیم و اگر هم باشیم توانی برای شرکت در مجلس روضه داشته باشیم یا نه...
زندگی هایمان داستانی است که تعلیق و گره گشایی اش معلوم نیست پس از خدا بخواهیم به حق حرمت این عزاداری ها بهترین ها را درِ خانه امام حسین علیه السلام برایمان رقم زند.

 

* مهدی شادمانی در مجموعه کاشوب نشر اطراف روایتی دارد به نام واحد شمیرانی، احسان حسینی نسب همین روایت را خواند.

* عکس از صفحه اینستاگرام چهارشنبه های تهران 

  • مدیر وبلاگ