:: روز از نو ::

یادداشت هایی در حوزه فرهنگ و هنر گاهی وقتها هم سیاست

:: روز از نو ::

یادداشت هایی در حوزه فرهنگ و هنر گاهی وقتها هم سیاست

طبقه بندی موضوعی

۹ مطلب با موضوع «روز نوشت ها» ثبت شده است

روزی روزگاری ایران

شنبه, ۵ تیر ۱۴۰۰، ۰۷:۰۴ ب.ظ

با افتخار ایرانی

این کشور حاکم بخود کم ندیده؛ در همین دویست سال اخیر یک فتحعلی شاه را دیده که در بحبوحه جنگ ایران و روس دل خوش کرد به وعده ی یک جن گیر و رمال برای از بین بردن فرمانده سپاه دشمن در برابر تفاوت تکنیکی و تکنولوژیک ارتش دشمن، یکی دیگر هم رضاخان و پسرش که چنان زرق و برق فرنگ چشمانشان را بسته بود که فکر میکردند اگر راه تقلید ظاهری را پیش بگیرند ره چند ده ساله را یک شبه طی میکنند. آن روز که دنیا هر مقطع زمانی اش به کشف و اختراعی معروف میشد اینجا بالماسکه و کشف حجاب و دین زدایی شد استراتژی پیشرفت حاکمان.
در این میان هم جماعت منورالفکر دائم درگوش مردم این کشور می خواند که ما نباید وقت مان را برای راه رفته غرب تلف کنیم و پیشرفت الکی الکی نیست نتیجه اش میشد پشت سر غرب راه رفتن…
اما امروز این تصویر روزگار دیگر ایران را به رخ جهان کشید. با کار و روحیه جهادی و باور ما می توانیم دانشمندان این کشور دست به کار شدند و راه حل بزرگترین مسئله ی بحرانی دنیا را در داخل کشور بدست آوردند و امروز شخص اول این کشور که سالهاست موضوع #اعتمادبهنفس_ملی ، تولید داخل و خودکفایی و جهاد اقتصادی و اقتصاد مقاومتی و … را برای برون رفت مشکلات بیان میکند، در میان آخرین افراد گروه دارای اولویت دریافت واکسن، اولین آنها شد تا از واکسن ساخت داخل استفاده کند. 
فرق این روزگار ایران با آن روزها همین است. رهبری داریم که در عمل ثابت کرده ایران را دوست دارد و ایران را قوی می خواهد و در هر بیانش  برای رسیدن به عزت و جایگاه واقعی این ملت امید می دهد. 
اما دشمن نمی خواهد ایران قوی باشد در این راه، هم خرابکاری می کند و هم بدعهدی و هم جنگ روانی راه می اندازد تا این توفیق ها را یا کتمان کند یا کمرنگ جلوه دهد.

  • مدیر وبلاگ

ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را...

سه شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۵۱ ق.ظ

نمایی از حرم حضرت عبدالعظیم

انسان امروز این‌قدر مغرور قدرت علم و گرفتار روزمرگی‌های زندگی مادی شده که فراموش کرده اصلا یک بُعد روحانی هم دارد. اگر هم به مناسک مقید است و اهل عمل به دستورات دینی است از روح و کنه فلسفه مناسک غافل است. به سنت الهی بشر به اینجا که می‌رسد یک تلنگر می‌خواهد تا باز به خود بیاید و قدری به بعد روحانی خلقتش متوجه شود.

ویروس کرونا که چند ماهی است از چین سفرش را شروع کرده امروز تقریبا تمام دنیا را درگیر کرده است و عجز انسان مغرور و غافل مادی را به رخش کشیده. سه ماهی که این ویروس مهمان ناخوانده این سرزمین شد بسیاری از هم میهنانمان به سوگ عزیزان‌شان نشستند و بسیاری در دام بیماری گرفتار آمدند و با تلاش کادر درمانی توانستند بیماری را پشت سر گذارند. اما حضور این مهمان ناخوانده محدودیت‌هایی را برای همه مردم به همراه داشت. از تعطیلی مدارس برای بچه‌ها گرفته تا تعطیلی کسب و کارها و جمع شدن بساط دید و بازدید‌ها و... اما در این میان تعطیلی مساجد و اماکن زیارتی مهم بود.

ابتدای این محرومیت‌ها خیلی اهمیت ماجرا مشخص نبود. دانش‌آموزان سرخوش تعطیلی زودهنگام بودند. کارمندان به خیال این‌که به کارهای فشرده روزهای پایان سال می‌پردازند خوش بودند. تماس‌های تصویری تسکینی بود بر دوری و دلتنگی از خویشان و نزدیکان. اما انگار کرونا آمده بود که بماند و این ماندگاری سرخوشی‌ها و خوشحالی را به یأس و ناامیدی تبدیل کرد. آرام آرام دانش‌آموزان قدر مدرسه را دانستند و درک کردند که کارکرد مدرسه فقط آموزش دروس نیست و اجتماع هم‌نسلان کارکرد‌های دیگر آموزشی هم دارد. گرمای نگاه عزیزان را در تماس‌های تصویری نمی‌شد درک کرد و دیگر این نوع ارتباط‌ها تسکین دل‌تنگی‌ها نبود.

اما تازه فقدان مسجد و زیارت خودش را نشان می‌داد. حتما حکمتی بود که این ویروس همه ایام سال را گذاشته بود و درست با شروع فصل بندگی و عبادت سر و کله‌اش پیدا شده بود. حرم‌هایی که همیشه مأمن و ملجأ بودند حالا درشان به روی مشتاقان بسته شده بود. بی‌پناهی دردی بود روی درد‌های دیگر. این فرصتی بود که بخود بیاییم و بدانیم که تا امروز قدر حرم و مساجد را ندانسته بودیم. فکر می‌کردیم همیشه هست و حالا وقتی هم به زیارت می‌رویم دقایقی هستیم و بعد هم تا زیارت بعدی خداحافظی می‌کنیم و انگار زیارت برای ما تضمین شده بود که همیشگی است.

شاید هیچ‌کس تصور هم نمی‌کرد روزی در این حرم‌ها و اماکن زیارتی به روی مردم بسته شود. حکایت ما شد حکایت همان ماهی که سعدی گفت تازه وقتی قدر آب را می‌داند که از دریا محروم می‌شود. حالا که قدر نعمت زیارت و عبادت برای‌مان روشن شده قرار است در حرم‌ها را هر چند برای ساعات محدود باز کنند باز هم ملجأ و پناه درماندگان باشند.

ای‌کاش قدر بدانیم باز هم مغرور و غافل از نیازهای معنوی‌مان نباشیم نصیحت جناب بیدل دهلوی را پیش دیده قرار دهیم:

 به نومیدی دل از زنگ هوس‌ها پاک می‌گردد  /  گرش صیقل کنی از سودن دست ندامت کن ...  

و پس از ورود به حرم‌های مطهر این بیت صائب را زمزمه کنیم:

 من که گم کرده خود یافتم اینجا صائب /  دیگر از کوی خرابات چرا برخیزم؟

 

* دست اندرکاران خوش سلیقه ی روزنامه جام جم به مناسبت بازگشایی حرم ها و اماکن زیارتی ویژه نامه ای را در اولین روز کاری روزنامه پس از بازگشایی اماکن زیارتی - 6 خرداد 1399 - تهیه و منتشر کردند و قسمت شد این چند خط از من هم در کنار مطالب خوب و خواندنی اساتید و بزرگواران قرار گیرد. خدا را شکر... 

مطالب خواندنی این ویژه نامه را اینجا و اینجا ببینید.

* عکس یادگاری از آخرین زیارت حرم حضرت عبدالعظیم الحسنی پیش از تعطیلی حرم در زمستان سال گذشته است.

  • مدیر وبلاگ

ای امید نا امیدی های من

چهارشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۸، ۰۸:۰۱ ب.ظ

۱. بیمارستان ویژگی های خاصی دارد. یکی از ویژگی هاش آمد و رفتن هاست. نمی شود بیش از سه چهار روز در یک بخش باشی و این رفت و آمد ها به چشمت نیاید. بعضی ها جعبه شیرینی به دست از سر بخش راه می افتند و خنده کنان خبر مرخصی شان را می دهند و کام دیگران را شیرین می کنند. بعضی هم نا امید از اسباب زمینی و غافل از لطف و حمکت خدا بی سر و صدا زیر بغل مریض شان را می گیرند از کادر خارج می شوند. یکی دیگر از ویژگی های بیمارستان زیاد یاد خدا کردن است. شاید هیچ جای دیگری در این شهر مردم اینقدر نام خدا را تکرار نمی کنند. البته اینجا هستند کسانی که از خدا شاکی هستند که چرا کارشان به اینجا رسیده و ...

۲. امروز یازدهمین روزی است که پدرم روی تخت بیمارستان است. بی تعارف اعتراف می کنم هیچ وقت معنی واژه غم و غصه را تجربه نکرده بودم. دیدن پدر روی تخت بیمارستان سخت سخت است. سخت تر اینکه پدر راه به راه و بی بهانه عذر خواهی می کنند و حلالیت می طلبند بابت زحمتهایی که بی تعارف رحمت است و لطف خدا برای من.

پدرم در تمام این یازده روز مدام شکر خدا می گوید. مریض کم ندیده ام البته به اندازه خودم. بیمارانی دیده ام که مدام از خدا سئوال می کردند چرا من ؟؟؟ 

شاید فکر کنید شکر گفتن به زبان که چیزی نیست و  از دل ایشان که خبر نداریم؟ اما من که سه روز تشنگی شان را دیده ام و در همه مراحل  سخت درمان،  شاهد شکر همراه با اشک شان بودم ؛ یقین است که وقتی می گویند الحمدلله علی کل حال از عمق وجود و با همه احساس شان می گویند. 

۳. یکی دیگر از ویژگی های بیمارستان نازک بودن مرز بیم و امید است. درست همان لحظه که نا امیدی تمام وجودت را فرا گرفته خبر خوشی می آید که فلان واکنش بدن نشانه ای است برای بهبود و یا اینکه مثل دیروز خبر می دهند سریع راهی شوید برای پیوند. بعد از چند روز کلافگی و غصه خوشحال می شوی و در ذهنت نقشه می کشی که چکار ها و چه سفر ها و چه دورهمی ها که برپا می کنیم و قدر با هم بودن را می دانیم و ... اما خبر می دهند اعزام بی اعزام و همه بنای بزرگ آرزوها و نقشه ها فرو می ریزد و تو می مانی و همان غم و غصه این یازده روز. 

۴. اما سرم را که بالا می آورم پدرم را می بینم که با این همه درد،  لبش جز به شکر وا نمی شود.

شرمنده خدا  می شوم که چرا دربرابرش تسلیم نیستم و این همه لطف و مهربانی اش را ندید گرفته ام... 

اوست امید نا امیدی های من ...  یا منتهی الرجایا لطف آنچه تو اندیشی و حکم آنچه تو فرمایی 

 

**  این یادداشت روزنوشتی است که 13 آذر 96 نوشته ام؛ چون خاطره ای بود خواستم مرورش کنم و اینجا منتشر کنم

  • مدیر وبلاگ

روایت های روزانه اربعین نود و هشت (1)

يكشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۵:۳۲ ب.ظ

سفره داری برادران عراقی

۹۸.۰۷.۱۸
اتوبوس جلوی یک حسینیه ایستاد و مسئول گروه گفت سریع نماز را بخوانید و بیایید چون معلوم نیست چه وقتی به نجف برسیم. همه سریع وضو گرفتند و به نماز ایستادند. وقتی نماز دوم هم تمام شد چند برادر عراقی آمدند و تعارف کردند. سر سفره ی شامی که تدارک دیده بودند. مسئول گروه گفت اگر دعوتشان را رد کنیم خوب نیست ...
بدون سر و صدا و شلوغ بازی پذیرایی کردند و هر کس هر چه میخواست برایش فراهم میکردند.
یاد شب تاسوعا افتادم و هیئتی که رفته بودم. جوانی با یک کیف کنار سبد غدا ایستاده بود و جوان دیگری از خدمتگزاران هیئت آمد و گفت با عرض معذرت باید کیف تان را ببینم. آن جوان هم جلوی جمعیتی که شاهد ماجرا بودند سرخ و سفید شد و کیفش را باز کرد و غذایی هم در کیف نبود.
به این فکر میکردم که اگر غذایی تهیه می شود برای توزیع بین عزاداران است بگیر و ببند ندارد و چند هزار پُرس غذا میتواند یک لحظه خجالت کشیدن آن گریه کن امام حسین را جبران کند.
اینجا ماجرا فرق دارد اصل قصه اکرام زائران و عزاداران است نه هیچ چیز دیگر؛ برای همین وقتی غذایی تعارف میکنند سنگینی نگاه منت دار را ندارد و فقط و فقط اخلاص در محبت اهل بیت علیهم السلام است که در نگاه برادرانه شان موج می زند... 

  • مدیر وبلاگ

چرا از امر به معروف و نهی از منکر غافلیم؟

سه شنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۸، ۰۳:۴۱ ب.ظ

علم عزاداری

از هر کس که بپرسیم امام حسین علیه السلام چرا قیام کرد و آنگونه ایستادگی کرد؟ حتما پاسخ خواهیم شنید که برای احیای امر به معروف و نهی از منکر . پس چطور می شود که نسبت به یادآوری و تذکر معروف ها غافلیم و از بازداشتن از منکرها سرباز می زنیم؟ 
اشتباه نشود هدف از نوشتن این چند خط نه سیاسی است و نه اجتماعی بلکه کاملا فردی است.
وقتی سیاسی و اجتماعی می شود حواسمان از خودمان پرت می شود. در فکرمان هزار مقصر و مسئول ردیف می کنیم و از خودمان غافل می شویم غافل از اینکه اول باید از خود شروع کنیم! یعنی سنسورهایمان نسبت به معروف و منکر فعال باشد. اگر فعال بود حتما واکنش نشان می دهد. اما اگر بی تفاوت باشیم نتیجه اش می شود هزار و یک گرفتاری ...
بعضی وقتها هم سنسورها کار می کند اما ملاحظات و رودربایستی ها زبانمان را قفل می کند. 
پدر و مادری که خطاهای آشکار فرزند دلبندشان را می بینند اما دائم قربان صدقه اش میروند، برادری که خطای برادرش را می بیند اما دلش نمی آید که برادر را ناراحت ببیند، همسری که نمی خواهد همسرش را با یک نهی از منکر ناراحت کند، کارمندی که ملاحظات شغلی او را از یک تذکر به مافوق باز میدارد و ... همگی با وجود تفاوت زبانی و زمانی اهل کوفه هستند و وقتی موقع تشخیص و تفکیک حق از باطل باشد همان راه را میروند که اهل کوفه بدبخت رفتند.
ای همه ما بیاییم مسئولانه تر دور و برمان را بپاییم و اگر کسی را دیدم که بخاطر نهی از منکر مورد انتقاد قرار گرفته صریحا حمایت کنیم. 
اگر این روحیه بود شاهد خیلی از مصیبت ها نبودیم...

 

امر به معروف
نهی از منکر
واجب شرعی
ما مسئولیم

  • مدیر وبلاگ

شب هشتم محرم؛ به یاد مهدی شادمانی

يكشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۸، ۱۱:۲۸ ق.ظ

شب هشتم محرم به یاد مهدی شادمانی

 

نمی دانم چه شد که چهارشنبه در بین جمعیت روی صندلی مقابل احسان حسینی نسب نشستم و روایت مهدی شادمانی از شب هشتم_محرم و ارادتش به حضرت علی اکبر را از بیان او شنیدم. هر کلمه و جمله ای که می گفت انگار خودش هم باورش نمی شد که توانسته بغض اش را کنترل کند. کلمه به کلمه متن برای من پیام داشت . پیام هایی که از لحظه شنیدن خبر فوت مهدی شادمانی برای من مثل هشدار بود. شاید بخاطر اینکه هم سن و سال بودیم.
من اصلا قرار نبود آنجا باشم و بودم؛ حالا شادمانی داشت برای من که حتی یکبار هم او را از نزدیک ندیده بودم و در این دو سه روزی که از رفتنش می گذشت، مدام به فکرش بودم، روایت عشقش به امام حسین علیه السلام و حضرت علی اکبر را از زبان رفیقش می خواند. از همان لحظه شنیدن خبر فوتش به این فکر می کردم حتما شادمانی امام حسینی زندگی کرده که آخرین روز عمرش مقارن شد با اولین روز بزم ماتم ارباب بی کفن و همه در هر بزمی در این ده روز ویژه یادش می کنند.
احسان حسینی نسب هر چه روایت را جلوتر می برد برایم بیشتر ارادت شادمانی ثابت می شد.
امشب هم شب هشتم محرم است. قبل از رسیدن به هیئت مدام در فکر روایت شادمانی بودم و ماجرای ترافیکی که پیش رویش برای رسیدن به تکیه دزاشیب بود و نا امیدی اش از رسیدن و امیدی که در نا امیدی پیدا کرد و بالاخره رسید و یکبار دیگر برای شه زاده علی اکبر به سر و سینه زد...
امشب با خودم فکر می کردم قدر این حضور را نمی دانیم و چشم بر هم زدنی چقدر زود دیر می شود. واقعا معلوم نیست سال بعد شب هشتم در چه حالی باشیم اصلا باشیم یا نباشیم و اگر هم باشیم توانی برای شرکت در مجلس روضه داشته باشیم یا نه...
زندگی هایمان داستانی است که تعلیق و گره گشایی اش معلوم نیست پس از خدا بخواهیم به حق حرمت این عزاداری ها بهترین ها را درِ خانه امام حسین علیه السلام برایمان رقم زند.

 

* مهدی شادمانی در مجموعه کاشوب نشر اطراف روایتی دارد به نام واحد شمیرانی، احسان حسینی نسب همین روایت را خواند.

* عکس از صفحه اینستاگرام چهارشنبه های تهران 

  • مدیر وبلاگ

ردپای مادر؛ از لوزان تا تهران

پنجشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۱۵ ب.ظ

ردپای مادری؛ از لوزان تا تهران

گاهی سه موضوع مثلثی را شکل می دهند که ذهن را قاب می گیرند .و البته که این موضوعات مرتبط چندین ضلع دیگر هم می‌توانند داشته باشند. اما آنچه دلیل نوشتن این یادداشت شد کنار هم قرار گرفتن سه موضوع مرتبط با یکدیگر است. مثلثی با سه ضلع که یکدیگر را کامل میکنند و هر سه با هم واژه "مادر" را قاب میگیرند.  اما حالا این سه موضوع کدام اند و چه ارتباطی با هم دارند؟  

  • مدیر وبلاگ

افق دید آیت‌ الله

چهارشنبه, ۵ دی ۱۳۹۷، ۰۷:۳۲ ق.ظ

وقتی نام آیت‌الله ‌هاشمی شاهرودی را می‌شنوم یا تصویری از ایشان می‌بینم در ذهنم اولین خاطره‌ای که مرور می‌شود تحول‌آفرینی ایشان در تطبیق مسائل روز جامعه با فقه اهل بیت علیهم است. سال‌های دانشجویی مشتری پر و پا قرص فصلنامه فقه اهل بیت بودم که آقای‌ هاشمی شاهرودی از دهه هفتاد سنگ بنای آن را گذاشته بودند.

  • مدیر وبلاگ

مجسمه

جمعه, ۳۰ آذر ۱۳۹۷، ۰۵:۵۱ ب.ظ

مجسمه

مجسمه روی یک بلندی در ورودی پارک نشسته.خدا می داند روزی چند نفر را می بیند و حرفهای چند نفر را میشنود و با خودش چه فکرها که نمیکند... حرف نمی زند. فقط نشسته و فکر می کند به چیزهایی که شاید ما ساده از کنارش بگذریم...چیزهایی که تا سالها آتش به قلب او میزند.

گاهی چیزهایی میبیند که کلافه میشود و لابد گمان میکند ارزش او از خیلی آدم ها بیش تر است.

  • مدیر وبلاگ