:: روز از نو ::

یادداشت هایی در حوزه فرهنگ و هنر گاهی وقتها هم سیاست

:: روز از نو ::

یادداشت هایی در حوزه فرهنگ و هنر گاهی وقتها هم سیاست

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

ای امید نا امیدی های من

چهارشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۸، ۰۸:۰۱ ب.ظ

۱. بیمارستان ویژگی های خاصی دارد. یکی از ویژگی هاش آمد و رفتن هاست. نمی شود بیش از سه چهار روز در یک بخش باشی و این رفت و آمد ها به چشمت نیاید. بعضی ها جعبه شیرینی به دست از سر بخش راه می افتند و خنده کنان خبر مرخصی شان را می دهند و کام دیگران را شیرین می کنند. بعضی هم نا امید از اسباب زمینی و غافل از لطف و حمکت خدا بی سر و صدا زیر بغل مریض شان را می گیرند از کادر خارج می شوند. یکی دیگر از ویژگی های بیمارستان زیاد یاد خدا کردن است. شاید هیچ جای دیگری در این شهر مردم اینقدر نام خدا را تکرار نمی کنند. البته اینجا هستند کسانی که از خدا شاکی هستند که چرا کارشان به اینجا رسیده و ...

۲. امروز یازدهمین روزی است که پدرم روی تخت بیمارستان است. بی تعارف اعتراف می کنم هیچ وقت معنی واژه غم و غصه را تجربه نکرده بودم. دیدن پدر روی تخت بیمارستان سخت سخت است. سخت تر اینکه پدر راه به راه و بی بهانه عذر خواهی می کنند و حلالیت می طلبند بابت زحمتهایی که بی تعارف رحمت است و لطف خدا برای من.

پدرم در تمام این یازده روز مدام شکر خدا می گوید. مریض کم ندیده ام البته به اندازه خودم. بیمارانی دیده ام که مدام از خدا سئوال می کردند چرا من ؟؟؟ 

شاید فکر کنید شکر گفتن به زبان که چیزی نیست و  از دل ایشان که خبر نداریم؟ اما من که سه روز تشنگی شان را دیده ام و در همه مراحل  سخت درمان،  شاهد شکر همراه با اشک شان بودم ؛ یقین است که وقتی می گویند الحمدلله علی کل حال از عمق وجود و با همه احساس شان می گویند. 

۳. یکی دیگر از ویژگی های بیمارستان نازک بودن مرز بیم و امید است. درست همان لحظه که نا امیدی تمام وجودت را فرا گرفته خبر خوشی می آید که فلان واکنش بدن نشانه ای است برای بهبود و یا اینکه مثل دیروز خبر می دهند سریع راهی شوید برای پیوند. بعد از چند روز کلافگی و غصه خوشحال می شوی و در ذهنت نقشه می کشی که چکار ها و چه سفر ها و چه دورهمی ها که برپا می کنیم و قدر با هم بودن را می دانیم و ... اما خبر می دهند اعزام بی اعزام و همه بنای بزرگ آرزوها و نقشه ها فرو می ریزد و تو می مانی و همان غم و غصه این یازده روز. 

۴. اما سرم را که بالا می آورم پدرم را می بینم که با این همه درد،  لبش جز به شکر وا نمی شود.

شرمنده خدا  می شوم که چرا دربرابرش تسلیم نیستم و این همه لطف و مهربانی اش را ندید گرفته ام... 

اوست امید نا امیدی های من ...  یا منتهی الرجایا لطف آنچه تو اندیشی و حکم آنچه تو فرمایی 

 

**  این یادداشت روزنوشتی است که 13 آذر 96 نوشته ام؛ چون خاطره ای بود خواستم مرورش کنم و اینجا منتشر کنم

  • مدیر وبلاگ