:: روز از نو ::

یادداشت هایی در حوزه فرهنگ و هنر گاهی وقتها هم سیاست

:: روز از نو ::

یادداشت هایی در حوزه فرهنگ و هنر گاهی وقتها هم سیاست

طبقه بندی موضوعی

مجسمه

جمعه, ۳۰ آذر ۱۳۹۷، ۰۵:۵۱ ب.ظ

مجسمه

مجسمه روی یک بلندی در ورودی پارک نشسته.خدا می داند روزی چند نفر را می بیند و حرفهای چند نفر را میشنود و با خودش چه فکرها که نمیکند... حرف نمی زند. فقط نشسته و فکر می کند به چیزهایی که شاید ما ساده از کنارش بگذریم...چیزهایی که تا سالها آتش به قلب او میزند.

گاهی چیزهایی میبیند که کلافه میشود و لابد گمان میکند ارزش او از خیلی آدم ها بیش تر است.

فکر می کند بعد از اینهمه سال نشستن و ژست متفکر گرفتن یک چیزهایی دستش آمده...این که بعضی آدم ها با وجود خواندن وپیشرفت و رسیدن به علم و ثروتی زیاد و نشستن پشت میز قدرتمندان،

همچنان نمیتوانند فکر کنند...گاهی حتی ساعتی..دقیقه ای..ثانیه ای.

ادعاش ادعای بزرگی است اما مدتی که به او خیره شوید و حرفهای او را که با زبان سکوت سخن میگوید بشنوید شما هم ادعایش را تایید می کنید.

امروز میگفت چرا وقتی صاحب منصبی حرف زور میزند و یک کارمند اجازه قلدری به او نمی دهد؛ مجلس یک کشور معطل می ماند که آن صاحب منصب حرفش را پیگیری کند . چرا تازه، خواهان عزل کارمند و ما فوق هایش میشود و بعد، در سطح وزیر مملکت پیگیر میشوند که چرا به او گفته اند حرف زور نزن و.... می بینید...مجسمه پر بیراه هم نمیگوید. 

تازه این فقط یکیش است...کاش تنها همین دلیل را داشت و بیشتر شرمنده مان نمی کرد. میگوید: چرا خبر قلدری صاحب منصب، داغ تر میشود از داغی که چهار خانواده مظلوم سیستان و بلوچستانی در از دست دادن فرزندان دلبندشان دیده اند؟ میگوید....و میگوید...

نگاهم را از او می دزدم و دست پسرهایم علی و مسیح را میگیرم و از پارک بیرون می زنم...نمیخواهم بیش از این شرمنده مجسمه شوم.

  • مدیر وبلاگ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی